Monday, 30 November 2015

پدر پسر ۸ساله‌اش را فلج کرد

 داستانتراژدیکی اسا .چون اوضاع بحران ا قتصادی  موجب ورشکستگی وکلاهبرداری  یک شرکت می شود . حمید که مهندس  میب اشد  در این شرکت کارمی کرد که به دلیل ورشکستگی شرکت بیکار می شود . سپس شکایت می کند که دستش به جایی نمی رسد تا اینکه از طریق دوست تریاکی اش ابتدا روی به تریاک می آورد . سپس شیشه می کشد تااینکه  موقع مصرف  شیشه  که کودک 8 ساله ناخواسته مزاحمش شده بود از فرط عصبیت کودک 8 ساله را به درب توآ لت می کوبد سپس آنقدر وی را می ز ند تا اینکه قطع نخاع و فلج  وقربانی موادمخدر شیشه می شود که از طریق مافیای موادمخدر پاسداران توزیع می شود .

میلاد تک‌فرزند خانواده بود و هشت سال بیشتر نداشت. پدرش حمید مهندس کامپیوتر و 35‌ساله بود. مادرش ملیحه مربی مهدکودک بود. حمید در یک شرکت تبلیغاتی کار می‌کرد و درآمدش خوب بود. بچه‌دار که شد همه‌چیز را برای آمدن فرزندش آماده کرده و خرج و مخارج میلاد را تا سه‌سالگی کنار گذاشته بود. زندگی این خانواده سه نفره تا 6‌سالگی میلاد خوب بود و هیچ مشکلی نداشت.به گزارش بهار، زمستان دو سال پیش، شرکتی که حمید در آن کار می‌کرد بدهی‌های مالی داشت و همین باعث شده بود حقوق کارمندها عقب بیفتد. حمید توانست با پس‌اندازی که داشت چهار ماهی را که حقوق نگرفته بود بگذراند. از چهار ماه که گذشت دیگر پولی نداشت. به‌همین دلیل به رئیس شرکت اعتراض کرد. او وضع مالی شرکت را بهانه کرد و گفت به‌زودی اعلام ورشکستگی می‌کنند و حالا پولی ندارند. از او خواست برای گرفتن پولش صبر کند. حمید حرف رئیسش را قبول کرد و منتظر گرفتن پولش بود. تا اینکه یک روز وقتی به شرکت می‌رفت دید همه کارمندان شرکت مقابل در ورودی ایستاده‌اند و کسی داخل شرکت نمی‌رود. به در شرکت که رسید، متوجه شد رئیس شرکت به‌همراه مدیر داخلی کلاهبرداری و فرار کرده است و دیگر در ایران نیست.حمید هم بیکار شده بود و هم دیگر پولی نداشت. از آن روز برای گرفتن پولش هر کاری که می‌توانست انجام داد. یک‌سال شکایتش را پیگیری کرد ولی خبری از پول نبود. حمید حاضر نبود کاری غیراز تخصصش هم انجام دهد و همین باعث شد یک‌سال بیکار باشد و زندگی‌شان را با حقوق همسرش بگرداند.وضعیت روانی حمید دراین یک‌سال به هم ریخته بود. خیلی وقت‌ها سر موضوعات کوچک از کوره درمی‌رفت. یکی دو‌بار به‌همراه یکی از دوستانش که تریاکی بود مواد مخدر مصرف کرده بود و اولین‌بار در خانه همان دوستش وقتی حال خوبی نداشت، شیشه کشید. همه مشکلاتی که داشت وقتی روی شیشه بود از خاطرش می‌رفت و به‌همین دلیل کم‌کم اعتیاد شدیدی به شیشه پیدا کرد. اعتیاد او کم‌کم خانواده‌اش را فراری داد و موجب شد همسر و پسرش جدا از او زندگی کنند. حمید مدت‌ها جایی برای خوابیدن نداشت. پدرومادرش بارها او را در کمپ بستری کردند ولی هر‌بار به‌بهانه‌ای از کمپ فرار کرد و دوباره شیشه کشید. چند باری جلوی در کوچه و خیابان جلوی همسرش را گرفته و از او برای خریدن شیشه پول گرفته بود. آخرین‌بار که بازهم بی‌پول و بی‌مواد مانده بود و سراغ ملیحه آمده بود، زنش به او پول نداد. حمید او را تهدید کرد که حتما بلایی سرش خواهد آورد.بی‌پول بود و باید برای خرید شیشه‌ پول تهیه می‌کرد. صبح زود، ملیحه و میلاد که از خانه خارج شدند وارد خانه شد. همه خانه را گشت و توانست جایی را که ملیحه طلاهایش را پنهان می‌کند پیدا کند. یک تکه گوشواره از طلاهای ملیحه برداشت و آن را فروخت و باز به خانه بازگشت تا شیشه‌ای را که گرفته بود مصرف کند. اواسط مهرماه بود و میلاد مدرسه می‌رفت. میلاد مثل هر روز ساعت 12:30 ظهر به خانه بازگشت بدون آنکه بداند چه چیزی در خانه انتظارش را می‌کشد. خواست دست و صورتش را بشوید ولی نمی‌توانست در دستشویی را باز کند. در قفل بود و با همه تلاشی که کرد نتوانست بازش کند. پشت در در تقلا بود که در از سمت دیگر با شدت باز‌‌‌شد.
 
پدرش را دید که از دستشویی بیرون آمد. حمید مطابق معمول روی شیشه بود و حال خوبی نداشت. تلاش‌ میلاد برای بازکردن در هم او را عصبانی کرده بود. در را که باز کرد با عصبانیت به‌سمت میلاد حمله کرد و پسر هشت‌ساله‌اش را به‌طرف در ورودی پرتاب کرد. میلاد به در خورد و دیگر نتوانست از جایش بلند شود. حمید دوباره به‌سمت میلاد رفت و او را از جایش بلند کرد. راضی نشده بود و همچنان به کتک زدن میلاد ادامه داد. پسرک دیگر چیزی نمی‌فهمید و از شدت ضربات پدرش از حال نرفته بود. حتی نمی‌توانست برای رها کردن خودش از دست پدر کوچک‌ترین تلاشی بکند. حمید همچنان مشغول کتک زدن میلاد بود که ملیحه سر رسید. با تقلای زیاد بدن نیمه‌جان پسرش را از دست حمید نجات داد. به اورژانس زنگ زد و پسرش را بیمارستان رساند. شوهرش را هم تحویل پلیس داد. پسرش اما دو هفته در کما ماند. به هوش هم که آمد البته هیچ‌وقت نتوانست راه برود. ضربات پدر او را قطع نخاع کرده بود.

No comments:

Post a Comment