Wednesday 16 September 2015

حکایت جالب ودارای پیام الاغ و الاغ دار

حکایت جالب ودارای پیام  الاغ و الاغ دار   25 شهریور -94
 در روزگاری که هنوز پای ماشین به زندگی ایرانیان باز نشده بود، مردم جهت حمل مصالح ساختمانی از الاغ استفاده میکردند، و جماعتی را که این شغل را پیشه خودکرده بودند، الاغدار می نامیدند.درمیان این صنف، شخصی بود بنام عباس گچی که صاحب بیشترین الاغ بود، و برای خودش صاحب اسم ورسمی بود.
عباس گچی آدم خوش مشرب و مردم داری بود،و همه اورا بخاطر درست کاریش دوست داشتند، وبا وجودیکه مشروب زیاد می خورد، و همیشه به دنبالالاغ هایش درحال جابجایی مصالح، با صدای دلنشینش آواز هم می خواند، با این حال مردم کاری به مشروب خواری
اونداشتند.
دست برقضا بعداز مدتی ورشکست می شود،و از مال دنیا هیچ چیز برایش باقی نمی ماند، و مجبوربه فروش الاغ هایش می شود، و محل زندگی خودرا ترکنموده، و عازم سفری بدون مقصد، باجیب خالی، و بدونهیچ امیدی، سر به بیابان می گذارد...
پس ازطی یکی دو روز پیاده روی، تشنه و گرسنه به شهرکوچکی میرسد،و بخاطر اینکه جایی نداشته،وارد مسجدجامع شهر می شود و درگوشه ای می نشیند،و تاچندروز توسط خادم مسجد پذیرایی مختصری می شود وکم کم وارد صف نماز جماعت شده، ساکن مسجد می شود ،و دراین مدت به خطبه های ملای مسجد گوش داده..، و ازکتاب های مذهبی مسجد جهت کسب دانش مذهبی استفاده
می کند، و خیلی زود در دل مردم جا باز میکند.
پس ازمدتی...ملای مسجدفوت نموده، و مردم اورا به عنوان جانشین ملای فوت شده به امام جماعت مسجد انتخاب می کنند..!
روزگار بدین منوال می گذرد، وبعد از چهار - پنج سال،گذر یکی از همشهری های او به همان شهر می افتد،و برای ادای نماز، عازم مسجدجامع می شود، و به صدایدلنشین موعظه و تلاوت قرآن توسط ملای مسجد گوشمی دهد، و شک می کندکه آیا این، همان عباس گچی است؟
پس از نماز، سراغ امام جماعت رفته، و ضمن سلام واحوال پرسی می گوید : حاج آقا...! شما شباهت بسیارزیادی به یکی از آشنایان سابق من دارید...؛ به اسم عباس گچی..
ملای مربوطه پاسخ می دهد :من همان عباس گچی هستم، که میگویی...
شخص میگوید ؛
آخر چطور می شود که یک آدم عرق خور، که همیشه کارش پشت سر الاغ ها.. و آوازخواندن بود..،کارش به اینجا برسد که به یک مرد خدا...!، و روحانی...!،
تبدیل شود..؟!، این یک معجزه ی الهی است....!!!!
عباس گچی می گوید :زیاد شلوغش نکن، و هندوانه زیر بغل من نگذار...من هیچ فرقی نکرده ام، و همان عباس گچی هستم.
تنهافرقی که پیش آمده...
جابجایی من و الاغ هاست...
قبلا من پشت سر الاغ ها بودم...،
حالا الاغ ها پشت سر من هستن... همین !!!

ارسالی از سوی یک دوست

 

No comments:

Post a Comment