Thursday 24 December 2015

قتل پدر ازسوی فرزندمربی بدن ساز با27 ضربه چاقو، گفتگو بازنانی که پارک ها را به کمپ اعتیاد ترجیح می دهند

قتل پدر ازسوی فرزندمربی بدن ساز با27 ضربه چاقو،
گفتگو بازنانی که پارک ها را به کمپ اعتیاد ترجیح می دهند 4دی -94
مربی بدن ساز پدرش را با27 ضربه چاقو به قتل رساند،
یک شب پای صحبت زنانی که پارک‌ها را به کمپ اعتیاد ترجیح می‌دهند
دوگزارش ضمیمه شده به وضوح  عمق فاجعه ترسیم شده است . فراموش نشده اوایل انقلاب که دولت موقت بازرگان امام زمانی سرکاربود و رژیم بطور کامل شکل نگرفته وجا نیفتاده بود. چون آخوندها وپاسداران و سایر نهادهای سرکوبگر تجربه حکومت نداشتند. افتخارمی شد که ایران تنهاکشور جهان است که سازمان اطلاعات وامنیت ندارد .چون سازمان اطلاعات 36 میلیونی دارد .
از سوی دیگر پیام داده می شد پدران ومادران فرزند خودرا معرفی کنند که در سازمان های مخالف فعالیت می کنند نمونه هایی مثل طریقت اسلام دراصفهان بود. مادری که فرزند پیکاری خودرا معرفی کرد که دستگیر واعدام شد .
همچنین از طریق حراست  و معلمان همکارشان درمدارس به دانش آموزان توصیه می شد هرکاری پدران ومادران شان درخانه  انجام می دهنند یا ویدئودرخانه دارید اطلاع دهید .
اما پس از 37 سال به بینید درکشوری که ثروتمند است و 37 سال است حکومت مذهبی دایر شده و رهبرش و سایر سردمدارنش مدعی اند که امن وآزادترین کشور جهان است .همینطور  قدرت برتر ودمکراتیک ترین  کشور منطقه است چه جامعه ای ساخته شده است که جوان بدن ساز ورزشکار پدرش را با 31 ضربه چاقو به قتل می رساند و لاله هم اعتراف می کند که تا حال 102 بار اعتیادش را ترک کرده است .
ناگفته نماند که گزارشگران مجاز نیستند به جز تهیه گزارش از خط ترسیم شده عبور کنند و به سئوالات یاتجزیه وتحلیل وبررسی علت های وقوع فاجعه ها وناهنجاری های اجتماعی  یا پدیده  اعتیاد و.... به پردازند . چون قرارنیست مسایل از موضع علت و معلول ارزیابی و بازتاب داده شوند تا سردمداران حکومتی زیر سئوال نروند ومقصر قلمداد نشوند .
بهرحال مربی بدن ساز قاتل در مورد وقوع قتل پدرش می گوید : آن روز خیلی ناراحت و عصبانی بودم. از طرفی قرص آرام‌بخش مصرف کرده بودم و حال طبیعی نداشتم، برای همین گیج بودم. صبح که از خواب بیدار شدم برای انجام کارهای ارثیه پدرم از خانه بیرون رفتم. بعد از انجام کارها به خانه برگشتم که دیدم پدرم به خانه آمده و درحال شستن ظرف‌ها است.
من حرفی نزدم و می‌خواستم استراحت کنم که پدرم با من درگیر شد و شروع کرد به غُر زدن. او می‌گفت چرا بیکاری و هر روز در خانه هستی. حتی گفت که وکالت نامه را به او پس بدهم و دیگر دنبال کارهایش نروم. هرچه به پدرم گفتم تمام کند و دیگر حرفی نزند فایده‌ای نداشت. آن‌قدر گفت تا بالاخره من هم کنترلم را از دست دادم. در آن لحظه پدرم سنگی را به سمت من پرتاب کرد. من هم با همان سنگ به سرش زدم و پدرم هم وقتی دید من این کار را انجام دادم، از میان ظرف‌هایی که داشت می‌شست چاقویی بیرون آورد و گفت اگر جرأت دارم بیا نزدیک من تا با همین چاقو  تو را به قتل برسانم. می‌خواستم چاقو را از دستش بگیرم که ضربه‌ای به دست خودم هم خورد و من زخمی شدم. در آن بین کنترلم را از دست دادم و چندین ضربه به او زدم......
 همچنین در بخشی  از گزارش  بعدی  که مربوط گفتگو با معتادان زن پاک شده یا ترک اعتیاد کرد گانی است که در سنین مختلف هستند .   
یک گفتگو با لادن است که گفته  102 بارتاحال ترک کردم . گزارشگر  در گفتگوی خود با لادن نقل کرده  است : هنوز هم بغض می‌کند ... یعنی بااینکه رنج‌کشیدن بخش جدانشدنی زندگی اوست؛ اما با یادآوری این رنج هرروزه می‌تواند باز هم گریه کند. او از شش‌سالگی معتاد بوده و هر جور مخدری را مصرف کرده، حالا دوسال است که پاک است و در آستانه ٦٤ سالگی زندگی‌اش ساده‌تر می‌گذرد. او قصه‌اش را این‌طور ادامه می‌دهد: «ما را هر روز می‌گرفتند و می‌بردند گداخانه لویزان و روی کاشی‌های سرد می‌نشاندند. آدم‌های روانی، سالمندان، کسانی که نمی‌توانستند ادرار و مدفوع شان را هم نگه دارند هم، در کنار ما بودند.
 لادن ادامه می‌دهد: کمپ شبیه مرخصی است. بعد از یک مدت که آب‌ها از آسیاب افتاد، دوباره ولت می‌کنند و باز هم جایی برای رفتن نداری.
 لادن می‌گوید تجهیزات این کمپ‌ها فقط در حدی بود که نمیریم. شپش جانمان را می‌گرفت و توهین هم به حد اعلای خود می‌رسید... این کمپ‌ها جای دربسته است و هواخوری ندارد.
ما از در بسته بیزاریم، از دیوار بیزاریم. کسی باور نمی‌کند که اگر درها باز باشد و کسی واقعا بخواهد ما را ترک بدهد، ما فرار نمی‌کنیم. اما اینها فقط می‌خواهند ما را جمع کنند. ما آشغالیم که شهرداری وظیفه جمع‌آوری ما را برعهده دارد! آنقدر وضعیت یکی از این کمپ‌ها بد بود. همین کمپ‌هایی که تازگی‌ها زن‌های کارتن‌خواب را به آن‌جا برده‌اند که یکی از دوستان مان خودش را از پشت‌بام به پایین پرت کرده. یعنی ترجیح داده بمیرد اما آن‌جا زندگی نکند...». 
 بهرحال  لادن  که  102 بارا عتیادش را ترک کرده است . بنابراین هیچ تضمینی وجودندارذ که دوباره روی به مصرف مواد مخدر نیاورد . چون انسان های معتاد وترک کرده بسیار حساس و آسیب پذیرند . طوریکه کوچکترین موضوعی موجب رنجش وتحریک شان می شودتاپناه به موادمخدرببرند .
 به یاددارم  که اوایل انقلاب دوست خانوادگی داشتم که چند برادر وخواهر بودند .دو برادر فارغ التحصیل هند بودند و 3 برادر دبیرآموزش وپرورش بودند .یکی دیگر ازبرادرهای شان توی کارخانه کار می کرد که خیلی اهل مطالعه بود. پسر لوطی مسلک رفیق باز  و خوش مشرب و با حالی بود . یک زمانی حشیش می کشید . سپس گُله گُله روی به تریاک  آورد وبالاخره هروئینی شد . تااینکه ترک کرد .
وی می گفت وقتی مشغول مطالعه هستم . ناگهان آخرشب  خاطره ای توی ذهنم خطور می کند وصحنه ای  جلوی چشمانم ترسیم می شود که جایی مشغول هروئین کشیدن بودم. سریع  تحریک ووسوسه می شوم .طوریکه لباس هایم را می پوشم تا از خانه بیرون بزنم و دنبال تهیه مواد بروم .همینکه که از  پله های طبقه دوم به هم کف می آیم بطور غیرارادی اوضاع شکمم بهم می ریزد وحالت اسهالی می شود.
بگذریم  معتادان و کارتون خوابان  و کودکان کارخیابانی  و زنان تن فروش وکلیه فروشان بخشی از محصول وتولیدات 37 ساله رژیم وارونه ی ولایت فقیه است. به خصوص  وقتی فشار ومحدودیت و فقر وبیکاری ونابرابری وتبعیض  بطورعریان در جامعه وجوددارد . به ویژه که سیاست تبعیض جنسیتی به شدت علیه ی زنان اعمال می شود. پس معتادان ترک کرده که جانشین سرگرمی ومشغولیت دیگری ندارند و  خانواده و جامعه هم  پذیرای اینان نیست . لذا نمی توانند همچنان پاک بمانند.
 هنگامی ترک و اقعی شان امکان پذیرمی شود که شرایطی به وجود آید که فکرشان به سمت جانشین مثبت تر ازموادمخدر سوق داده شود و  موادمخدر دردسترس نباشد، نه اینکه همه جا به وفوریافت شود . چون ارگان مافیایی موادمخدر پاسداران سالانه بیش از 3 میلیارددلار درآمد دارد وموادمخدر را به درون زندان ها می برد. زیرا که پول های کثیف مواد مخدر نقش کلیدی در ساست ورقابت درانتخابات دارد.
ساعت از ١٠ شب گذشته و باران می‌بارد. قرار نبوده که دور این میز نشسته باشیم. کاملا اتفاقی پشت این میز نشسته‌ام و میوه‌ها را قطعه قطعه می‌کنم و در بشقاب‌های چینی می‌چینم و جلویشان می‌گذارم. صندلی‌ها پلاستیکی است و دو میز به نظم چیده شده. زن‌ها یکی‌درمیان پشت میز نشسته‌اند و به صدای باران گوش می‌کنند. صدای بازی کودک چهار ماهه جمیله که مهربانو نام دارد هم، به گوش می‌رسد. مهربانو در خیابان به دنیا آمده و حالا بین این همه زن که هرکدام دوره‌های پاکی‌شان را چوب‌خط می‌کشند، زندگی می‌کند.
یکی از زن‌ها می‌گوید: «نمی‌دانم واقعا فرقی بین ما و مادرشان می‌گذارد یا نه. اما حس می‌کنیم در آغوش هرکدام از ما امنیت دارد». روروکی که مهربانو در آن سوار است‌، تروتمیز و نو به‌نظر می‌رسد. لباس‌هایش هم مناسب است. لباس‌های زنان هم مناسب به‌نظر می‌رسد. از هرسنی بین آن‌ها می‌بینم. از ٨٠ سال تا ١٧ سال. به گفته خودشان خیالشان از جایی که حالا در آن هستند، راحت است و همین ممکن است مدت پاک‌بودنشان را به ابد برساند ...
آنها می‌گویند از دیوار بیزارند. از درهای بسته می‌ترسند و شلترها و گرم‌خانه‌ها و کمپ‌های شهرداری را دوست ندارند. قرار است دلیل شکست‌خوردن چندین باره طرح‌های شهرداری را از زبان زنانی بشنوم که خود بارها این طرح‌ها را تجربه کرده‌اند. لادن یکی از آن‌هاست. در ازای قول‌گرفتن پیداکرد نوه‌اش علیرضا، قول می‌دهد که حرف بزند. عصازنان به سالن آمده و کنارم می‌نشیند. سیگارش را در زیرسیگاری خاموش می‌کند. صورتی سبزه و با ابهت دارد و باوجود دندان‌های خراب و چشم‌های کم‌سو می‌شود رد کهنه زیبایی‌اش را پیدا کرد.
سینه‌اش را صاف می‌کند و می‌گوید: «لادن هستم، یک معتاد. حدود ٢١ سال کارتن‌خواب پارک دروازه غار و حقانی بودم. در این ٢١ سال، شاید هرروز، شاید یک‌روزدرمیان، مأموران می‌آمدند، وسایلمان را آتش می‌زدند. خیلی اذیت می‌شدیم. یعنی زنان کارتن‌خواب زندگی نکردند ...».
لادن هنوز هم بغض می‌کند ... یعنی بااینکه رنج‌کشیدن بخش جدانشدنی زندگی اوست؛ اما با یادآوری این رنج هرروزه می‌تواند باز هم گریه کند. او از شش‌سالگی معتاد بوده و هر جور مخدری را مصرف کرده، حالا دوسال است که پاک است و در آستانه ٦٤ سالگی زندگی‌اش ساده‌تر می‌گذرد. او قصه‌اش را این‌طور ادامه می‌دهد: «ما را هر روز می‌گرفتند و می‌بردند گداخانه لویزان و روی کاشی‌های سرد می‌نشاندند. آدم‌های روانی، سالمندان، کسانی که نمی‌توانستند ادرار و مدفوعشان را هم نگه دارند هم، در کنار ما بودند. 
روزی چهار نخ سیگار سهمیه روزانه ما بود که اعتیاد ١٠-١٥ ساله داشتیم. من که لگنم شکسته بود و نمی‌توانستم کار خودم را انجام دهم؛ برای همین سهمیه سیگار هم مجبور بودم که پیرزن‌ها را پوشک کنم و یا به دستشویی ببرم و لگنشان را خالی کنم. در تمام این سال‌ها فقط در جنگ بودیم. من از بچگی معتاد بودم؛ اما تا ٤٠ سالگی کارتن‌خوابی نکرده بودم. بچه هم داشتم که مرد ...». لادن کمپ‌های زیادی را تجربه کرده، شفق، خاوران، اسلامشهر، لویزان و زندان ... او می‌گوید: «من ١٠٢ بار تجربه ترک دارم، یعنی ١٠٢ بار رفته‌ام گداخانه. زندان قصر شرف داشت به کمپ‌ها و گداخانه‌ها. زندان‌ها خیلی خوب بودند. هم دکتر بود، هم بهداشت بود، هم روابط‌مان دوستانه بود، همه هم‌درد بودیم. اما لویزان و گداخانه اصلا به درد ما نمی‌خورد. گداخانه آنجایی است که شهرداری می‌برد. همانجایی که یک روز می‌برند تا ترک کنید و بعد ٢١ روز ولت می‌کنند. صبح ولت می‌کنند و هنوز مهر آزادی روی دستت است و باز که به پارک بر‌می‌گشتی با لگد می‌بردند گداخانه».
 لادن می‌گوید تجهیزات این کمپ‌ها فقط در حدی بود که نمیریم. شپش جانمان را می‌گرفت و توهین هم به حد اعلای خود می‌رسید... این کمپ‌ها جای دربسته است و هواخوری ندارد. ما از در بسته بیزاریم، از دیوار بیزاریم. کسی باور نمی‌کند که اگر درها باز باشد و کسی واقعا بخواهد ما را ترک بدهد، ما فرار نمی‌کنیم. اما اینها فقط می‌خواهند ما را جمع کنند. ما آشغالیم که شهرداری وظیفه جمع‌آوری ما را برعهده دارد! آنقدر وضعیت یکی از این کمپ‌ها بد بود. همین کمپ‌هایی که تازگی‌ها زن‌های کارتن‌خواب را به آن‌جا برده‌اند که یکی از دوستانمان خودش را از پشت‌بام به پایین پرت کرده. یعنی ترجیح داده بمیرد اما آن‌جا زندگی نکند...».
نیره یکی دیگر از آن‌هاست. ٤٢ ساله و از ١٧ سالگی معتاد بوده. او در آستانه هفتمین ماه پاکی می‌گوید: یادم می‌آید وقتی در پارک حقانی بودم، خواهرم اصرار داشت به کمپ شفق بروم؛ اما آنقدر من را از فضای پارک شفق ترسانده بودند که ترجیح می‌دادم در پارک بمانم تا به کمپ بروم. آنجا انگار آدم‌ها را به قصد کشتن می‌بردند.
سمیه هم که ١٧ ساله است و پنج ماه است پاک است، از ١٣ سالگی که معتاد شده شش مرتبه تجربه ترک‌کردن و رفتن به کمپ دارد. او می‌گوید: «اگر قرار به کمپ‌رفتن بود، دیگر امکان نداشت پایم را در گداخانه بگذارم. من دنبال آینده می‌گردم. بعد از اینکه ٢١ روز سم زدایی کردم، توهین شنیدم، کسی فکر می‌کند سرانجام من چه خواهد شد؟ کمپ بومهن و رودهن بودم، کمپ بهشت کوچک بودم.
لادن ادامه می‌دهد: کمپ شبیه مرخصی است. بعد از یک مدت که آب‌ها از آسیاب افتاد، دوباره ولت می‌کنند و باز هم جایی برای رفتن نداری.
آخرین کسی که می‌خواهد حرف بزند، شیرین است که هیچ دندانی ندارد و در جایی‌که این زن‌ها زندگی می‌کنند مسئول آشپزی است. از مچ دست تا آرنجش هم جای خودزنی‌های فراوان است. با اخم و غضب نگاهم می‌کند. می‌گوید: «من از دست شما زنده‌ها دوران آخر کارتن‌خوابیم را در بهشت‌زهرا می‌گذرانم. شاید مرده‌ها کاری برایم بکنند. الان افسردگی دارم، به خاطر قرص‌هایی که به بهانه ترک در کمپ‌ها به من دادند، ناراحتی اعصاب و افسردگی گرفتم. بیشتر از ٢٠ بار گداخانه و زندان و کمپ رفته‌ام. الان پنج‌ماه است پاکم و آشپزی و خیاطی می‌کنم. اما خودم و مردم را دوست ندارم. در کمپ‌ها با من کاری کردند که کسی را دوست ندارم. اگر کسی در حال افتادن باشد، هلش می‌دهم که بدتر بیفتد. اینها به‌خاطر قرص‌هایی است که خورده‌ام. من این جامعه را دوست ندارم. کارتن‌خواب‌ها دیوار‌ها را خوب می‌شناسند. خوب تشخیص می‌دهند کدام دیوار گرم‌تر است، کدام دیوار سردتر و برای همین از دیوار بیزارند و کمپ‌ها پر از دیوار است. مسئولان هم برای اینکه من به جامعه‌اش خسارت نزنم، به من خسارت می‌زدند. من یک گوشه خرابه‌اش می‌نشستم و با ناموس مردم کاری نداشتم؛ اما با من کاری کردند که دزدی کردم و پایم به زندان باز شد. حالا شش ماه است پاکم و اینجا زندگی می‌کنم. حالم بهتر است؛ اما مطمئنم اگر از اینجا بروم دوباره زندگی‌ام به همان روال بر می‌گردد...».
 بوی خیار و پرتقال در سالن می‌پیچید و صدای خنده مهربانو را می‌شنوم. مادرش می‌گوید این بچه لابه‌لای آشغال‌ها به دنیا آمده؛ اما حالا با افتخار می‌گویم چهار ماه است که پاک پاکم و یک لحظه کودکم را دست بهزیستی نمی‌دهم...».
عکسها از تزئینی است.
مربی بدنسازی پس از ١٥ روز اعتراف کرد
آن روز خیلی ناراحت و عصبانی بودم. از طرفی قرص آرام‌بخش مصرف کرده بودم و حال طبیعی نداشتم، برای همین گیج بودم. صبح که از خواب بیدار شدم برای انجام کارهای ارثیه پدرم از خانه بیرون رفتم. بعد از انجام کارها به خانه برگشتم که دیدم پدرم به خانه آمده و درحال شستن ظرف‌ها است. من حرفی نزدم و می‌خواستم استراحت کنم که پدرم با من درگیر شد و شروع کرد به غر زدن. او می‌گفت چرا بیکاری و هر روز در خانه هستی. حتی گفت که وکالتنامه را به او پس بدهم و دیگر دنبال کارهایش نروم. هرچه به پدرم گفتم تمام کند و دیگر حرفی نزند فایده‌ای نداشت. آن‌قدر گفت تا بالاخره من هم کنترلم را از دست دادم. در آن لحظه پدرم سنگی را به سمت من پرتاب کرد. من هم با همان سنگ به سرش زدم و پدرم هم وقتی دید من این کار را انجام دادم، از میان ظرف‌هایی که داشت می‌شست چاقویی بیرون آورد و گفت اگر جرأت دارم با همین چاقو او را به قتل برسانم. می‌خواستم چاقو را از دستش بگیرم که ضربه‌ای به دست خودم هم خورد و من زخمی شدم. در آن بین کنترلم را از دست دادم و چندین ضربه به او زدم.
مربی باشگاه بدنسازی و قهرمان ورزش، پس از گذشت ١٥ روز از قتل هولناک پدرش، درنهایت راز یک جنایت خانوادگی را فاش کرد. این پسر اعتراف کرد که در یک درگیری مرگبار پدرش را با ضربه‌های چاقو از پا درآورده است.
به گزارش شهروند، عقربه‌ها ساعت ١٤ روز ١٥ آذرماه را نشان می‌داد که ماموران کلانتری ١٠٣ گاندی در جریان یک جنایت در خیابان شریعتی، بالاتر از خیابان ظفر قرار گرفتند. وقتی ماموران به محل جنایت رفتند در بررسی‌های نخست مشخص شد مرد ٥٥ساله‌ای با ضربات چاقو به قتل رسیده است. با اعلام وقوع این جنایت؛ منافی‌آذر، بازپرس ویژه قتل شعبه سوم دادسرای جنایی تهران به همراه تیمی از کارآگاهان به صحنه قتل رفتند. در بررسی صحنه جرم مشخص شد که مرد میانسال با ٢٧ ضربه چاقو به قتل رسیده است.
 
تحقیقات نشان می‌داد پسر ٢٥ساله این مرد وقتی به خانه رسیده است با مردی روبه‌رو شده است که قصد فرار داشته اما وی مانع او شده است. او در تحقیقات نخست به بازپرس جنایی تهران گفت:  «١٨ماه پیش مادرم فوت کرد. پدرم راننده شرکت واحد است و جدا از ما زندگی می‌کند. من به همراه ٢ خواهر دوقلویم در این خانه زندگی می‌کردیم. پدرم گاهی به ما سر می‌زد. امروز برای انجام امور بانکی از خانه بیرون رفتم. ساعت ٢ بود که به خانه برگشتم اما وقتی وارد ساختمان شدم، مرد چاقو به‌دستی را دیدم که از خانه‌مان بیرون آمد و به من حمله کرد. می‌خواست فرار کند که ضربه‌ای به دستم زد. بار دیگر لباسش را گرفتم اما او توانست فرار کند.»
بازداشت مظنون شماره یک
پس از حرف‌هاي پسر مقتول، كارآگاهان صحنه قتل را بررسي كردند و دريافتند درگيري مرگبار از آشپزخانه شروع شده و تا پذيرايي ادامه داشته است. همچنين بررسي‌هاي جسد نشان داد مقتول با ٢٧ ضربه چاقو و ضربات متعدد جسم سخت به سرش به قتل رسيده است. ماموران همچنين يك قندان شكسته و یک سنگ خوني در محل كشف كردند.
از طرفی با ادعاهای پسر جوان همسایه‌های آپارتمان شماره ٤٦ مورد بازجویی قرار گرفتند. یکی از اهالی ساختمان در تحقیقات به ماموران گفت: «من کسی را ندیدم که وارد خانه آنها شود، اما پسر مقتول را از صبح بارها دیدم.»
اظهارات همسایه‌ها کافی بود تا بازپرس منافی‌آذر از شعبه سوم دادسرای جنایی تهران دستور بازداشت پسر مقتول را به دلیل اظهارات متناقض صادر کند و او تحت بازجویی‌های بیشتر قرار گرفت.
اعتراف به قتل پدر
١٥ روز از این جنایت هولناک گذشت تا این‌که درنهایت پسر ورزشکار صبح دیروز سکوت ١٥روزه خود را شکست و در اعترافاتی راز این جنایت را فاش کرد. وی با اعتراف به کشتن پدر خود، در مورد انگیزه‌اش از جنایت به ماموران گفت: «من ورزشكار حرفه‌اي در رشته زيبايي هستم و با خودرو پژو ٢٠٦ كه متعلق به عمه‌ام است در يك تاكسي تلفني كار مي‌كردم تا اينكه يك ماه قبل به‌خاطر خلافي و جريمه زياد عمه‌ام خودرواش را گرفت و من بيكار شدم. برای همین به خاطر این موضوع بيشتر در خانه بودم و كمتر بيرون مي‌رفتم و همیشه ناراحت و عصبانی بودم. روز حادثه هم به دلیل مصرف قرص آرام‌بخش حال طبیعی نداشتم. آن روز صبح من با همان حال بدی که داشتم، براي پيگيري پرونده اختلاف ارثي پدرم با عمه‌ام از خانه بيرون رفتم. ساعت ١٤ وقتي به خانه برگشتم پدرم با من درگیر شد و مرتب غر می‌زد. اصلا دست‌بردار نبود و مرتب به خاطر بیکار بودنم تحقیرم می‌کرد تا این‌که سنگی برداشت و به طرف من پرتاب کرد. من که حال مناسبی نداشتم عصبانی شدم و با سنگ او را زدم. او هم که حاضر نبود آرام بگیرد چاقویی از آشپزخانه برداشت و به سمت من آمد و گفت که اگر جرأت دارم او را به قتل برسانم. من هم که کنترل خودم را از دست داده بودم چندین ضربه به او زدم و بعد از آن فرار کردم. اما دوباره به خانه برگشتم و سناریوی تازه‌ای را ساختم و پلیس را خبر کردم.»
 
با اعترافات این پسر وی با قرار قانونی روانه زندان شد تا با دستور بازپرس صحنه جنایت را بازسازی کند.
نخستین درگیری‌ام با پدرم بود
پسر جوان در میان اشک‌های پشیمانی‌اش به سوالات خبرنگار «شهروند» پاسخ داد و جزییات قتل پدرش را تشریح کرد. او که هنوز هم باورش نمی‌شود دست به چنین کاری زده است، مرتب می‌گوید هیچ اختلافی با پدرش نداشته و این نخستین درگیری او با پدرش بوده است.
چند‌سال داری؟
٢٤ سال
ورزشکاری؟
بله، من مربی باشگاه بدنسازی هستم و از طرفی قهرمان ورزش شنا و ژیمناستیک هستم و در رشته شیرجه شنا مقامات زیادی کسب کرده‌ام.
درس هم خوانده‌ای؟
بله، مدرک لیسانس دارم.
چه شد که پدرت را به قتل رساندی؟
قتل پدرم یک اتفاق بود؛ اتفاقی که هنوز هم باورم نمی‌شود من آن را انجام داده باشم. هیچ تصمیمی برای کشتن او نداشتم و آن‌قدر تحقیرم کرد که در یک لحظه کنترلم را از دست دادم.
ماجرای جنایت را توضیح بده؟
آن روز خیلی ناراحت و عصبانی بودم. از طرفی قرص آرام‌بخش مصرف کرده بودم و حال طبیعی نداشتم، برای همین گیج بودم. صبح که از خواب بیدار شدم برای انجام کارهای ارثیه پدرم از خانه بیرون رفتم. بعد از انجام کارها به خانه برگشتم که دیدم پدرم به خانه آمده و درحال شستن ظرف‌ها است. من حرفی نزدم و می‌خواستم استراحت کنم که پدرم با من درگیر شد و شروع کرد به غر زدن. او می‌گفت چرا بیکاری و هر روز در خانه هستی. حتی گفت که وکالتنامه را به او پس بدهم و دیگر دنبال کارهایش نروم. هرچه به پدرم گفتم تمام کند و دیگر حرفی نزند فایده‌ای نداشت. آن‌قدر گفت تا بالاخره من هم کنترلم را از دست دادم. در آن لحظه پدرم سنگی را به سمت من پرتاب کرد. من هم با همان سنگ به سرش زدم و پدرم هم وقتی دید من این کار را انجام دادم، از میان ظرف‌هایی که داشت می‌شست چاقویی بیرون آورد و گفت اگر جرأت دارم با همین چاقو او را به قتل برسانم. می‌خواستم چاقو را از دستش بگیرم که ضربه‌ای به دست خودم هم خورد و من زخمی شدم. در آن بین کنترلم را از دست دادم و چندین ضربه به او زدم.
چند ضربه به او زدی؟
اصلا یادم نمی‌آید. فقط در حالت غیرطبیعی به پدرم ضربه می‌زدم و نفهمیدم چند ضربه شد.
بعد از قتل چه‌کار کردی؟
بعد از این‌که پدرم را خونین روی زمین دیدم، ترسیدم و هرچه چاقو در خانه بود برداشتم و به همراه لباس‌هاي خوني‌ام، داخل كيف كوله‌پشتي ورزشی‌ام گذاشتم. سپس به سمت ميرداماد رفتم و كوله را درون رودخانه‌اي در همان حوالي انداختم. بعد از آن درحالي كه به‌شدت ترسيده بودم به خانه برگشتم و دست به صحنه‌سازي زدم.
چرا آن روز قرص آرام‌بخش مصرف کرده بودی؟
چون ناراحت بودم. یکی، دو روزی می‌شد که با دختر مورد علاقه‌ام درگیر بودم و می‌خواستم ارتباطم را با او قطع کنم. دختر مورد علاقه‌ام کاری کرده بود که مجبور به جدایی بودیم. برای همین خیلی ناراحت بودم و از آنجایی هم که بار اولم بود قرص آرام‌بخش مصرف می‌کردم خیلی روی من تأثیر گذاشت و کنترلم را از دست دادم.
پدرت با تو زندگی می‌کرد؟
نه. او راننده شرکت واحد بود و در خانه‌ای که ارثیه پدری‌اش بود زندگی می‌کرد. من و خواهران دوقلویم با هم زندگی می‌کردیم.
با پدرت اختلاف داشتی؟
این نخستین‌بار بود که با هم درگیر می‌شدیم. حتی یک‌بار هم با هم درگیر نشده بودیم.
پدرت چه وکالتنامه‌ای به تو داده بود؟
او وکالتنامه کاری به من داده بود تا برای اختلافی که سر ارثیه پدرش با عمه‌ام داشت، من به دنبال انجام کارهایش بروم تا اختلافشان حل شود.

چرا بیکار بودی؟
من با خودرو ٢٠٦ عمه‌ام کار می‌کردم و به‌خاطر جریمه زیاد عمه‌ام خودرواش را از من گرفت و من بیکار شدم. اما مربی بدنسازی بودم و کم و بیش کار ورزش را انجام می‌دادم.

اعتیاد داری؟
نه اصلا. من ورزشکارم، چطور می‌توانم اعتیاد داشته باشم.


No comments:

Post a Comment