Saturday, 11 July 2015

تصاویر گزارش روزگار سخت خانواده یک زندانی محکوم به اعدام


فراموش نشده در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی در بحث های باندی مجلس ارتجاع  نماینده ای شرایط  موجود واوضاع رژیم را به شلوارپوسیده ای تشبیه کرد که مدام یک جایش پاره می شود. ولی تابخیه می شود جای دیگرش جر می خورد . حال داستان ناهنجاری های اجتماعی ونابسامانی های اقتصادی وامور معیشتی خانواده ها به خصوص خانواده های محرومان به جایی رسیده که هرروز اسفبارتر می شود  زیراکه جایگزین قول حکومت شده که به اینان داده شده بود. در حالیکه اکنون روزگار این محرومان طوری شده است که مجبور به کلیه فروشی و تن فروشی .....شده اند .از طرف دیگرهرروز خبر ازگشوده شدن پرونده ی نجومی  ابعاد گسترده تری از اختلاس های های نجومی حکومتی ها وشرکای شان داده می شود. موازی آن برای کنترل فضای انفجاری جامعه بساط سانسور مطبوعات وشبکه های خبررسانی مجازی و فیلتر فیس بوک  فعال است  و همراه آن بساط شلاق و قطع اندام و دارزدن درون  زندان ها وملأعام برپاست.
درعوض  گزارشاتی که جسته وگریخته اززیرتیغ سانسور عبور کرده وبازتاب داده می شود حاوی نکات غیرقابل تصوری هستند .چون ربط به جنگ قدرت وثروت باندها که هرروز حادترمی شود بامقصر قلمدادکردن رقیب دارد. آنسوی دیگر این جنگ قدرت وثروت بیانگر زوایای جامعه ایست که خمینی مدعی معنوی- اخلاقی – دینی اش بود وتأکید می کرد وجه ممیزه اش این جامعه این است که همچون جوامع غربی مادی وبی بندوبار ودنیوی نیست.
درصورتیکه پس از 37 سال ادامه  شرایط جامعه ادعایی مورد نظر خمینی شیاد آنچنان است که خبرگزاری مهر گزارش داده است  یک مادر با دو فرزند دوقلو، به خاطر زندانی شدن همسرش روزگار سختی را می گذراند. او کمک نمی خواهد، فقط یک شغل می خواهد که بیمه داشته باشدنامش رقیه موسوی است که در پرونده انجمن حمایت اززندانیان نوشته شده همسر زندانی! جرم همسر ارتباطی با گزارش ندارد اما می گویند قرار است اعدام شود. سه فرزند دارد. یا بهتر بگویم سه فرزند داشت که حالا تنها امیرعباس و امیر حسین دو قلوهای ۱۸ ماهه برای او مانده اند. تصویر کودکی ۴ ساله که روی دیوار خانه نصب شده نشان می دهد که انگار چند ماهی است با مادر و پدر خداحافظی کرده است. وقتی داستان را برای مان تعریف کرد، گریه اش گرفت.
بالاخره در پایان مقابل سئوال  گزارشگر پیام به مخاطب چنین داده شده است. گفتیم اگر صدای شما را رئیس جمهور شنید از طرف شما چه بگوییم؟ گفت: دنبال کمک نیستم، خودم سالم هستم. فقط یک کاری باشد و بیمه هم داشته باشد.
 داشته باشید که گزارشگر مجاز نبوده است که پیرامون همسر زندانی  محکوم به اعدام  سخنی بگوید .چون اگر اشاره می کرد .راه به جاهای باریک تر کشیده  می شد. زیرا عملکرد رژیم وارونه ی ولایت فقیه زیر سئوال برده می شد که این چه جامعه و شرایط نابرابر وتبعیض آمیزی است که ساخته شده است که پیام آور فقر ونیستی ومرگ است؟ جرم این همسر ودو کودک خردسالش چیست که باید بی سرپرست باشند.سپس براثراعدام پدر کودکان یتیم و مادرشان هم بیوه و بدون منبع درآمد باشند؟
 سئوال است سروسامان دادن به شرایط نابسامانی ها وناهنجاری های جامعه و رسیدگی به وضعیت خانواده های محرومان وایجاد کار وبیمه و.... مهمتراست یانه باپوشش تاکتیکی- تبلیغاتی بافلسطین اجرای شوی راهپیمایی روز قدس برپاکردن وفریاد مرگ برآمریکا واسراییل وعربستان سردادن وپرچم های این کشورآتش زدن و حمایت ازهم پیمانان سوریه وعراق وحزب الشیطان لبنان وحوثی های یمنی کردن که همراه با کمک های مالی کلان بلاعوض وتسلیحات نظامی می باشد؟

یک مادر با دو فرزند دوقلو، به خاطر زندانی شدن همسرش روزگار سختی را می گذراند. او کمک نمی خواهد، فقط یک شغل می خواهد که بیمه داشته باشدیک مادر با دو فرزند دوقلو، به خاطر زندانی شدن همسرش روزگار سختی را می گذراند. او کمک نمی خواهد، فقط یک شغل می خواهد که بیمه داشته باشد
روزگار سخت خانواده یک زندانی 
به گزارش مهر، الو... خانم موسوی؟ سلام ... خبرنگار هستم قبلا هماهنگ شده بود... امروز تشریف دارید خدمتتان برسم؟ بله بفرمایید. لطفا آدرس را بگویید یادداشت کنم؟ رباط کریم - (از طرف جاده ساوه بیایید راحت تر است)... داخل رباط کریم نشوید ما در منطقه ای به نام کیکاور هستیم... نمی توانید پیدا کنید! اگر رسیدید تماس بگیرید خدمت می رسم. 

 با اینکه از طرف انجمن حمایت زندانیان مرکز معرفی شده بودند باز هم مردد بودیم که آیا این خانواده واقعا نیازمند است یا نه؟ با این حال در بین راه سبد ارزاقی تهیه کردیم تا به قول معروف در ماه مبارک رمضان دست خالی به میهمانی این خانواده نرویم (هزینه این کمک را یکی از خبرنگاران تقبل کرد). 
 نامش رقیه موسوی است که در پرونده انجمن نوشته شده همسر زندانی! جرم همسر ارتباطی با گزارش ندارد اما می گویند قرار است اعدام شود. سه فرزند دارد. یا بهتر بگویم سه فرزند داشت که حالا تنها امیرعباس و امیر حسین دو قلوهای ۱۸ ماهه برای او مانده اند. تصویر کودکی ۴ ساله که روی دیوار خانه نصب شده نشان می دهد که انگار چند ماهی است با مادر و پدر خداحافظی کرده است. وقتی داستان را برایمان تعریف کرد، گریه اش گرفت. 

همه ساکت شدند. بعد گفت: سامانم را خیلی دوست داشتم. به تصویرش نگاه کرد و ادامه داد: مشکل قلبی داشت. 
روزگار سخت خانواده یک زندانی 
پدر رقیه، پیرمرد ۷۰ ساله ای است که کلاه سبزش رسم زیبای قدیم را همراه دارد و ما هم به رسم قدیم گفتیم: خدا قوت آقا سید... شما تعریف کن ... سکوت کرد! مادر رقیه هم در طول مصاحبه سخن نگفت. 
همه ساکت بودند... رقیه گفت: این خانه که الان در آن زندگی می کنیم یک حال و ۲ اتاق خواب دارد. خانه را یک خانم خیراندیش برای مادر و پدر خریداری کرده و حالا من و فرزندانم سر بار پدر هستیم. البته تنها هم نیستیم. خواهر دیگرم هم همسرش معتاد به شیشه است و او را در دوران بارداری در بندرعباس رها کرد و رفت و حالا خواهرم هم با فرزند خردسالش میهمان پدر است. 

 در میان گفتگو دوقلوها شیطنت می کردند. از خوردن دستگاه ضبط صدا تا بازی کردن با تلفن همراه خبرنگار ... البته با دو تا پفک و یک بیسکویت مادر توانستیم اوضاع را کمی آرام کنیم. مادر دوقلوها می گفت: ۱۸۰ هزار تومان یارانه داریم بعلاوه حقوق ۳۰ هزارتومانی بهزیستی برای دوقلوها و کمک ۴۰ هزار تومانی کمیته امداد به پدرم یعنی در مجموع می شود ماهانه حدود ۲۵۰ هزار تومان!
  هزینه خورد و خوراک را خیرین می دهند 
گفتیم این که هزینه شیر پاستوریزه بچه ها هم نمی شود؟ گفت: بله ... بروید از مغازه محل سئوال کنید چگونه سه ماه سه ماه باید بدهی ها را پرداخت کنیم. خواهر بزرگش که آن روز برای دیدن پدر و مادر همراه با دو فرزندش آمده بود گفت: چرا نمی گویی از کجا خورد و خوراک را تامین می کنید؟ بگذارید خودم بگویم .... آقای خبرنگار هزینه خورد و خوراک پدر و مادر و خواهرانم را همسایه ها و خیرین می دهند. یکی هم مثل شما که امروز برای والدینم سبد ارزاق آورده است. 

روزگار سخت خانواده یک زندانی 
رقیه موسوی در ادامه گفته های خواهر گفت: راز نگفته ای ندارم. زندگی ما این است. اصلا بگذارید از صدا و سیما و همه خبرنگاران بیایند و تصویر ما را پخش کنند. پس فردا همین دوقلوها نیاز به مهد کودک و پیش دبستانی و مدرسه دارند و بعد دوباره گریست... گفتیم چرا ؟ گفت یاد سامان افتادم که آرام آرام باید راهی پیش دبستانی می شد. 
انجمن ۲۵۰ هزار تومان کمک کرد! 

در مورد کمک های انجمن حمایت زندانیان مرکز و کمیته امداد که وظیفه حمایت از خانواده زندانیان را دارند سئوال کردیم که گفتند: انجمن حدود ۱۰ ماه است که ما را تحت پوشش قرارداده و غیر از چند سبد ارزاق تنها ۲۵۰ هزار تومان کمک کرده است. کمیته امداد هم رفتیم، گفتند: شما تحت پوشش بهزیستی هستید. گفتیم: بهزیستی فقط ۳۰ هزار تومان آن هم برای دوقلوها می دهد. 
 یک بار دوقلوها ۳ روز گرسنه ماندند 
زمان از دستمان خارج شد و درد دل ها همچنان ادامه داشت اما وقتی فهمیدیم دوقلوها سه روز بدون شیر و غذا بودند متاثر شدیم. مادر می گفت: به بچه ها آب جوش و قند می دادم اما باز بی تابی می کردند. داد زدم بخوابید دیگر خسته شدم .... خدایا کمکم کن... واقعا گاهی کم می آوردم... راستش بچه ها فقط شیر میهن می خورند آن هم از نوع پاکتی، البته غذا هم به آنها می دهم. خودم هم از همان بچه اول شیر نداشتم. شیر خشک هم به بچه ها نمی سازد البته اگر هم می ساخت باز هزینه تامین آن بالا بود. 

روزگار سخت خانواده یک زندانی 
از رئیس جمهور کار می خواهم 

مادر به نیت حضرت عباس نام دوقلوهای خود را امیر عباس و امیر حسین گذاشت و می گوید: چون یکی از آنها بیمار است از صورت لاغرش می فهمم امیر عباس است... در مورد خانواده همسرش سئوال کردیم: پدر همسرم فوت کرده و مادر همسرم هم زن خوبی است اما نمی توانم با آنها زندگی کنم چون پسر بزرگ دارند. خلاصه بگویم حالمان خوب نیست اما باز هم خدا را شکر که دو پسر دارم آن هم دوقلو که تلاش می کنم خوب تربیت شوند. گفتیم اگر صدای شما را رئیس جمهور شنید از طرف شما چه بگوییم؟ گفت: دنبال کمک نیستم، خودم سالم هستم. فقط یک کاری باشد و بیمه هم داشته باشد. 
 همسایه ها طوری رفتار می کنند انگار من هم مجرم هستم 
در میان درد دل ها از محله شان هم گفتند. وقتی هوا تاریک می شود دیگر جرات بیرون آمدن نداریم. اینجا پر از زمین های بی صاحب و بیابان و خاک و باد است. اگر مشکلی رخ دهد نیم ساعت طول می کشد پلیس از منجیل آباد به کیکاور برسد. گفت: همه همسایه ها ماجرای زندگی من را می دانند و من را با چوب همسرم تنبیه می کنند انگار من شریک جرم هستم. 

روزگار سخت خانواده یک زندانی 
دوقلوها را ۵۰۰ هزار تومان می خواستند! 

حرفی برای گفتن نبود. هرقدر بیشتر می ماندی دردهای بیشتری را باید ثبت می کردیم. وقت رفتن بود و تا بیرون خانه آمدیم. موقع رفتن مادر دوقلوها گفت: یک بار فردی به اسم خیر و کار خیر به ما گفت شما توان نگهداری بچه ها را ندارید بدهید، خودم بزرگ می کنم و به شما ۵۰۰ هزار تومان می دهم. 
 گفتیم: خودش بچه داشت؟ 
 گفت: نه بچه دار نمی شدند. 
 گفتیم: چرا قبول نکردید؟ 
 گفت: مگر می شود مادر بچه هایش را بفروشد؟ به چه قیمتی؟ این دوقلوها عشق من و تمام زندگی من هستند.

روزگار سخت خانواده یک زندانی

No comments:

Post a Comment